- دانشجوی دکترای مدیریت تکنولوژی دانشگاه صنعتی شریف
- رتبه 1 دکترای مجموعه مدیریت سال 1393
- رتبه 5 کنکور کارشناسی ارشد MBA سال 1389
- تاسیس موسسه آموزش ریاضی در سال 1383
- شروع تدریس ریاضی در مدرسه فرزانگان سال 1380
- شروع تدریس ریاضی در مدرسه شهید دستغیب سال 1374
- برگزیده المپیاد ریاضی سال 1373
- دانشجوی دکترای مدیریت تکنولوژی دانشگاه صنعتی شریف
- رتبه 1 دکترای مجموعه مدیریت سال 1393
- رتبه 5 کنکور کارشناسی ارشد MBA سال 1389
- تاسیس موسسه آموزش ریاضی در سال 1383
- شروع تدریس ریاضی در مدرسه فرزانگان سال 1380
- شروع تدریس ریاضی در مدرسه شهید دستغیب سال 1374
- برگزیده المپیاد ریاضی سال 1373
قصه من، ریاضی و کنکورهای سراسری
زمان بيكرانه را تو با شمار گام عمر ما مسنج
به پاي او دمي است اين درنگ درد و رنج
بسان رود كه در نشيب دره سر به سنگ ميزند
رونده باش
اميد هيچ معجزي ز مرده نيست
زنده باش
هوشنگ ابتهاج
شروع قصه
من در دی ماه 1356 در شیراز متولد شدم. قصه من و کلاس ریاضی از همان دوران کودکی آغاز شد. در آن زمان که کتب درسی ریاضی در مقطع دبیرستان به جبر و آنالیز، هندسه و هندسه تحلیلی و مثلثات تفکیک می شد، مادرم که بعدها متوجه شدم چقدر در تدریس ریاضی خلاق بوده است، همه این کتاب ها را درس می داد. بسیاری از روزهای دوران کودکی من در انتهای کلاس چهارم دبیرستان رشته ریاضی و فیزیک به کشیدن نقاشی از روی منحنی های انتگرالی گذشت. شکلهایی که مادرم با گچ روی تخته سیاه میکشید و مفاهیم آن را برای دانش آمزان توضیح می داد. و بعدها فهمیدم که حتی در دوران بارداری مادرم مرخصی نگرفته است و عملا میتوان گفت از قبل از تولد، با ریاضی سر و کار داشتم! در کودکی عادت داشتم با خودکار سبز و قرمز نقاشی میکشیدم، چون در حوزه تصحیح اوراق از این دو رنگ برای تصحیح برگه های امتحان نهایی استفاده می شد و من که همراه مادرم به آنجا می رفتم در حیاط مدارسی که حوزه تصحیح اوراق بود توپ بازی می کردم و نقاشی می کشیدم.
کیهان بچه ها، دانستنیها و کمی بعدتر مجله دانشمند مجلات مورد علاقه من بودند. در بین صفحات معما و جدول همیشه به حل معماهای ریاضی و سوالات نظریه اعداد علاقمند بودم. در کودکی کتاب های ژول ورن می خواندم و هیچوقت خاطره کاپیتان نمو و هزار فرسنگ زیر دریا از ذهنم دور نشد. علاقه من به قصه های علمی تخیلی با خواندن آثار ایزاک آسموف و قصه کوههای سپید و سه پایه ها ادامه پیدا کرد. علاقه من به شخصیتهای کارآگاهی که با هوش و نبوغ معماهای جنایی را حل می کردند از شخصیتهای کارآگاهی آگاتا کریستی، یعنی هرکول پوآرو و خانم مارپل شروع شد و با شرلوک هولمز به اوج خود رسید. از همان کودکی همیشه درسی که در آن متمایز بودم درس ریاضی بود.
از 10 سالگی به سوارکاری علاقمند شدم. هرگاه که به همراه پدرم به مراتع و دشت های سرسبز می رفتم، تفریح مورد علاقه ام سوارکاری بود. کمی بعدتر خیلی جدی و حرفه ای این ورزش را ادامه دادم و در 11 سالگی در مسابقه پرش با اسب شرکت کردم. خاطره زمین خوردن ها، لگدخوردن ها و چالش با یک موجود زنده که برای نگاه کردن به آن باید سرم را 60 درجه به سمت بالا می چرخاندم، در آن سن و سال چالش عجیب و لذت بخشی بود. شبدیز، اسم اسب محبوبم بود که در فیلم در برابر باد نقش اول بازی کرد. پدرم اسطوره صبر و بردباری بود. مهم ترین چیزی که از او یاد گرفتم این بود که در مواجهه با چالش ها باید صبور و مقاوم بود.
سال 1367 اولین کنکور (آزمون ورودی مدارس استعدادهای درخشان)
کلاس پنجم دبستان بودم که اعلام کردند قرار است مدرسه تیزهوشان با نام شهید آیت الله دستغیب تاسیس شود. من در آزمون ورودی آن شرکت کردم و در اولین کنکور زندگی ام قبول شدم. قصه من و کنکورهایم از همان سال شروع شد. اول مهر اعلام کردند که شما قبول شده اید اما مدرسه هنوز آماده نشده است و باید صبر کنید. با اینکه لیست قبولی ها اعلام و مشخص شده بود اما به دلیل تامین بودجه و مشکلات تامین مکان برای راه اندازی مدرسه، یک سال و نیم بعد و در بهمن ماه کلاس دوم راهنمایی وارد مدرسه تیزهوشان شدم. در آنجا دوستانی پیدا کردم که دوستی ما عمیق و طولانی شد. در آن سالها زندگی من در سه چیز خلاصه میشد. ریاضی، شطرنج و هندبال. در دوران دبیرستان و در محیط مدرسه تیزهوشان، همه تا حدودی شکل هم بودیم و فرایند آشنایی با نگاههای متفاوت، آنجا کمتر فرصت بروز داشت. در مدرسه ما یک کلاس کاملا متفاوت بود، کلاس درس فیزیک استاد رضا عابد. او که در کنار معلمی راننده ماشین سنگین نیز بود و این باعث شده بود که نگاه و بیان متفاوتی داشته باشد، متفاوت حرف میزد، متفاوت رفتار میکرد، متفاوت درس میداد و کلا متفاوت بود. همین موضوع باعث شده بود که آشنایی من با آدمهایی که با بچههای دبیرستانمان متفاوت بودند، در دوران لیسانس اتفاق بیافتد. (برای آنکه حال و هوای آن روزها را کمی توصیف کنم لازم است که بگویم در آن زمان موبایل کلا وجود نداشت، تلویزیون تنها دو کانال داشت، و در نتیجه این حد از مواجه با تنوع زندگی افراد مختلف که ممکن است در 10 دقیقه در اینستاگرام اتفاق بیافتد، برای ما در آن زمانها ممکن نبود. شگفتیهای جهان را یا در مجله دانستنیها و دانشمند می خواندم و یا با دیدن برنامه تلویزیونی دیدنیها تجربه میکردم.)
علاقه من به حل سوالات ریاضی در مدرسه هر روز بیشتر و بیشتر می شد و من که تمام دروس دبیرستان را در کلاس اول دبیرستان خوانده بودم، همیشه ذهنم درگیر سوالاتی از کتابهای المپیاد ریاضی شوروی و بلژیک بود. در کنفرانس های ریاضی به همراه مادرم شرکت می کردم و دنیای ریاضیات برای من آنقدر جذاب بود که کمتر به درسهای دیگر اهمیت می دادم. در سال چهارم المپیاد ریاضی قبول شدم و سفر تیم المپیاد ریاضی و کامپیوتر به مشهد در زمستان 73 و خاطره استقبال از ما هنگام برگشت در فرودگاه شیراز برایم بسیار خاطره انگیز است.
سال 1374 دومین کنکور (آزمون سراسری رشته ریاضی)
دومین کنکور زندگی ام را در سال 74 دادم. با قبولی در رشته راه و ساختمان، وارد دانشکده مهندسی دانشگاه شیراز شدم. در همان سال اول تاکید اساتید بر تدریس از روی کتاب های اصلی و اینکه تمام منابع ما در دانشگاه به زبان انگلیسی بود باعث شد خواندن متون علمی به زبان انگلیسی را بیاموزم. سال اول سخت گذشت اما مثل همه سختی های دیگر بعد از اینکه آن سختی را پشت سر گذاشتم، لذت خواندن متون علمی به زبان اصلی با من همراه شد. دوران لیسانس من به جای آنکه با سرعت و موفقیت تحصیلی همراه باشد، به تدریس در کلاس های المپیاد ریاضی، فدراسیون شطرنج، زمین بسکتبال و کوه ها گذشت. تدریس ریاضی را برای اولین بار در سال 74، در کلاسی با عنوان اندیشه ریاضی شروع کردم. در مدرسه تیزهوشان به دانش آموزان المپیادی ریاضی تدریس می کردم و گاهی دو یا سه جلسه فقط و فقط یک سوال را بررسی می کریم و کشف و گشایش همان یک سوال که سه هفته مشغول آن بودیم بی نظیر بود. به طور جدی بحث علمی می کردیم و برای من آن چالش ها و بحث و تبادل نظر کردن بر اساس منطق و دلیل لذت بخش بود. در آن سالها بیشتر از اینکه به معدل و نمره دروس مختلف توجه کنم، لذت کشف جهان به شکلی متفاوت برایم جالب شده بود.
سال 1380 سومین کنکور (کنکور کارشناسی ارشد ژئوتکنیک)
سال 80 وارد دوره ارشد ژئوتکنیک شدم. از آن موقع همه چیز کمی متفاوت دنبال شد. چالش من بین دنبال کردن مسیر تحصیلی در رشته دانشگاهی با تدریس ریاضی به اوج خود رسید. جایی بود که لازم بود بین معلم بودن و مهندس بودن یکی را انتخاب کنم. در دوره ارشد قصه با دوران لیسانس متفاوت بود. درس Finite element که توسط دکتر ارسلان قهرمانی، پدر ژئوتکنیک ایران تدریس میشد، یکی از چالشیترین و ریاضیاتیترین دروس دوره ارشد بود که ذهن مرا به چالش کشیده و حس مبارزهطلبی من را برای یادگیری برانگیخت. در این درس که با نرم افزار MATLAB و ایده پردازی های خلاقانه در برنامه نویسی همراه بود، نمره کامل گرفتم. گرفتن نمره 20 از استادی به نام دکتر ارسلان قهرمانی برایم لذتی مشابه قبولی در المپیاد داشت و باعث شد دوباره از درس خواندن لذت ببرم. در همان زمان تدریس ریاضی را نیز به طور جدی پیگیری میکردم. همکاری به عنوان معلم رسمی مدرسه در مدارس فرزانگان، دستغیب و معراج و تدریس درس خاص هنر حل مساله و همراهی با دانش آموزان کنکوری که سرشار از هیجان و لذت یادگیری بودند، تجربهی تدریس را برایم بسیار لذت بخش میکرد. در کنکور 81 در رشته تجربی یک کلاس 7 نفره داشتم که در آن گروه منصوره باقری رتبه 2 کنکور شد. اینها باعث شد از بین دنبال کردن رشته تحصیلی دانشگاهی و تدریس به عنوان یک معلم ریاضی، دومی را انتخاب کنم. روش متفاوت تدریس، استفاده از مثالهای متنوع و تمام ایده هایی که برای تدریس ریاضی از کودکی در من شکل گرفته بود، باعث شده بود که کلاسها متمایز و متفاوت باشد. لذت تجربه ی حل مساله و سهیم شدن آن با شاگردان، دنیای متفاوتی را در درس ریاضی برای هر دوی ما ایجاد میکرد. در سال 83 موسسه آموزش ریاضی خودم را افتتاح کردم و تمام تجربیات تدریس در مدارس تیزهوشان را در آموزشگاه خودم به طور خیلی جدی و سیستماتیک پی گیری کردم. از همان موقع نیازی در من شکل گرفت که باعث شد 6 سال بعد، برای کسب دانش در آن زمینه راهی دانشکده مدیریت و اقتصاد دانشگاه صنعتی شریف شوم. در آن سالها چنان در دنیای آموزش و آموزشگاه غرق شدم که مقطع ارشد را پس از پایان کلیه دروس با نمرات عالی و در زمان انجام پایان نامه ناتمام رها کردم.
سال 1385 چهارمین کنکور (کنکور کارشناسی ارشد ژئوتکنیک)
برای تمام کردن کار ناتمام، سال 85 وارد دوره ارشد ژئوتکنیک در دانشگاه صنعتی شریف شدم. ورود به دانشگاه شریف و خوابگاه زنجان در آن سال، به همراه برخی از دانش آموزانم و همکلاسی هایی که حدود 5 سال از آنها بزرگتر بودم، حس و حال متفاوتی برایم داشت. هم خوابگاه شدن با دانش اموزان سابقم و هم صحبتی با آنها، باعث همراهی بیشتر با آنها شد، سنتی که تا سال 98 ادامه داشت. از آنجایی که من هنوز دانشجوی شریف هستم، امسال(99) نیز اگر بخاطر کرونا، دانشگاه غیر حضوری نبود، در روز ثبتنام، همچنان در کنار هم بودیم.
سال 1389 پنجمین کنکور (کنکور کارشناسی ارشد MBA)
سال 88 بود که علیرغم موفقیت در تدریس و نتایج خوب دانش آموزان که هر سال بهتر از سال قبل بود، کمبود برخی از مهارت ها را که برای همکاری وتوسعه کار لازم بود، احساس کردم. به این دلیل تصمیم گرفتم مدیریت بخوانم. پس از تحقیق، متوجه شدم که آزمون ورودی رشته MBA شامل 3 درس است، ریاضی، هوش و آمادگی تحصیلی و زبان، و این برای من مهمترین نشانه بود برای اینکه به این نتیجه برسم که حتما همان رشته ای است که می خواهم دنبال کنم. در سال 89 کنکور MBA شرکت کردم و رتبه 5 کشور شدم. اینکه در کلاس های درس، حدود 10 سال از بقیه دانشجویان بزرگتر بودم و یکی از اساتید ترم دوم، همکلاسی و رقیب من در المپیاد ریاضی سال 73 بود، دنیای عجیبی برایم بود. در 5 ترمی که دانشجوی MBA شریف بودم. به صورت فشرده با دنیای علوم انسانی و شاخه های جدیدی از علم آشنا شدم. در کلاس پویا شناسی سیتم ها با تفکر سیستمی و مدلسازی دینامیکی آشنا شدم. در کلاس اقتصاد خرد یاد گرفتم که اقتصاد علم تخصیص منابع محدود است. در کلاس بازاریابی آموختم که نیاز، خواسته و تقاضا متفاوتند. در کلاس منابع انسانی با اهمیت بازخورد آشنا شدم و در کلاس مبانی برنامهریزی استراتژیک، با برنامهریزی فردی و تیمی و مفهوم چشمانداز آشنا شدم. در همین دوران بود که با اقتصاد رفتاری، و روانشناسی مثبت بیشتر آشنا شدم و ایده های آن را در کلاسهای درس و مسیر کلی زندگی خودم پیاده کردم. در این دوره اتفاق مهم دیگری نیز رخ داد. آشنایی با گروه آسمان که در زمینه آموزش تفکر سیستمی به دانش آموزان فعالیت داشت.
سال 1392 ششمین کنکور (کنکور دکترای مدیریت)
در سال 92 کنکور دکترا دادم و رتبه 17 کشور را کسب کردم. قصه عجیب کنکورهای من اینجا نیز ادامه داشت. زمانی که دفترچه انتخاب رشته به دستم رسید با تعجب دیدم رشته مورد نظر من در دفترچه سازمان سنجش نیست! این درحالی بود که من حتی اساتید راهنمای دوره دکترا را هم انتخاب کرده بودم. متوجه شدم در آن سال بخصوص، به دلیل برخی مسائل سیاسی و تصمیم نهاد ریاست جمهوری، دانشگاه صنعتی شریف در دوره دکترا دانشجو نمی پذیرفت! باید بین دکترا خواندن در یک دانشگاه دیگر و یک سال صبر کردن به امید حل شدن این مشکل در دانشگاه صنعتی شریف به شرط قبولی دوباره با رتبه خوب، یکی را انتخاب می کردم. تصمیم گرفتم صبر کنم. به پشتوانه 5 ترم تعلیم فشرده در دانشگاه، حوزه مطالعاتی من گسترده شده بود و در یک سالی که برای ورود به دوره دکترا صبر کردم، با پدیده MOOC عجین شدم و دوره های متنوع از دانشگاههای مطرح جهان، گذراندم. از دوره هایی متنوع اخلاق برای زندگی روزمره پال بلوم و دوره علوم شناختی با تامار گندلر از از دانشگاه YALE گرفته تا دوره حقوق مایکل سندل از دانشگاه HARVARD و دوره تاریخ دنیای مدرن فیلیپ زلیکوف از دانشگاه VIRGINIA تا رهنمای ابتدایی برای رفتار غیر عقلایی دن آریلی از دانشگاه DUKE. . این حوزه بسیار برایم جذاب بود و همزمانی آن با ورود به دوره دکترا، باعث شد بتوانم هدف خود را در مورد موضوع مورد علاقهام برای کار و تحقیق در دوره دکترا، به طور دقیق مشخص کنم، استفاده از تکنولوژی برای یادگیری یا به تعبیر متفاوت یادگیری الکترونیکی.
سال 1393 هفتمین کنکور (کنکور دکترای مدیریت)
در سال 93 رتبه 1 دکترا را کسب کردم و در گرایش “مدیریت تغییر در تکنولوژی با رویکرد رفتاری” با رویکرد مشخص به حوزه یادگیری وارد دانشگاه شدم. این سومین باری بود که در دانشگاه صنعتی شریف قبول میشدم، اما این بار خیلی دقیقتر از دفعات قبل میدانستم که قصد دارم چه چیزی بیاموزم و چه مسیر تحقیقاتی را برای خودم انتخاب کنم. در همان سال اول، به طور مفصل و تخصصی با یادگیری و سطوح مختلف آن آشنا شدم. از ریشه های فلسفی و تاریخچه یادگیری گرفته تا آخرین مقالات چاپ شده در این حوزه را بررسی کردم. مطالعات خود را به طور موازی در چهار حوزه مدیریت تکنولوژی، نظریه خودتعیین گری و مساله انگیزه و از همه مهم تر یادگیری پیش بردم. مثلاً اینکه وقتی یاد می گیریم دقیقا چه اتفاقی در مغز رخ می دهد، اینکه تکنولوژی در سنین مختلف و در حوزه های مختلف یادگیری چه کارکردی دارد و …
مسیر تدریس ریاضی و رفع اشکال برای اقوام و هم کلاسی ها که از دوران راهنمایی شروع شد بود، و با شروع کلاس رسمی در پاییز 74 و برای دانش اموزان المپیادی مدرسه دستغیب شیراز، جدی تر شده بود. تا کنون بدون وقفه ادامه دارد. در سال 83 آموزشگاه تدریس ریاضی ام را افتتاح کردم و با اینکه در سالهای 89 تا 92 و 93 تا 95 ، یعنی به مدت 5 سال هر هفته در کلاسهای درس در دانشگاه شریف حاضر بودم، این کار را با پروازهای هفتگی بین شیراز و تهران دنبال کردم. با توجه به محدود بودن فرصت تدریس در شیراز، ملاک هایی برای انتخاب دانش آموزان داشتم و مهمترین ملاک من عشق به یادگیری بود. همراه اعتقاد داشتم که تا زمانی که دانش اموزی قصد دارد چیزی را بیاموزد و عاشق یادگیری است، فارغ از اینکه نقطه شروعش کجاست و پایه اش ضعیف، متوسط یا قوی است، همواره نتیجه مطلوب خواهد بود. در درس ریاضی هیچ چیز ناگهانی اتفاق نمیافتد، باید صبور بود و به تغییر و یادگیری باور داشت. برای رشد در این زمینه باید وقت گذاشت، تمرین حل کرد و صبور بود. این صبوری همواره نتیجه بخش است و من بارها مسیر تغییر را در کلاسهایم در کنار دانش آموزان تجربه کردهام. لحظه های سخت درگیری با سوالات و مسائل جدید و لحظات لذت بخش کشف (AHA moment) که در مسیر یادگیری رخ میدهد، را در کنار دانش آموزان و با آنها گذرانده ام.