بخش اول: اخلاق و بایسته های معرفتی
در بخش قبل به این پرداختیم که همه ما انسانها به طور طبیعی به مسائلی در زندگی اهمیت میدهیم و منطق حکم میکند که در مورد آنها باورهای صادق و وجدانپسند به دست آوریم. اما آیا دغدغههای شخصی کاملاً دلبخواه است؟ در پاسخ به این سؤال، خانم زاگزبسکی تنها هنجار لازم را در نظر گرفتن اخلاق و ارزشهای اخلاقی میداند چراکه اهمیت دادن به اخلاق دلبخواه نیست و نمیتوان آن را با هیچ چیز دیگر جایگزین کرد. بنابراین باید به شناسایی آن دسته از باورهایی اهمیت دهیم که در سپهر اخلاق قرار دارند.
در این خصوص تنها یک استثناء وجود دارد که فیلسوفان در مورد آن بحث دارند و آن مسائل زیبایی شناختی است. گاهی مسائل زیبایی شناختی میتواند در انتخاب دغدغه ها از اخلاق پیشی بگیرد که مثال معروف آن زندگی پل گوگن، هنرمند معروف فرانسوی، است.
بخش دوم: اخلاق باور
کلیفورد در مقاله کلاسیک خود با عنوان “اخلاق باور” با اشاره به داستان یک صاحب کشتی که با باور سالم بودن کشتی، آن را به دریا میفرستد و منجر به از بین رفتن مسافران در پی غرق کشتی میشود، این نظریه را مطرح میکند که پذیرفتن باوری بدون وجود دلایل و شواهد کافی، اخلاقی نیست. بر اساس اخلاق باور، لازم است همانطور که قبل از انجام هر کاری اخلاق را مد نظر قرار دهیم، برای باورهایمان نیز اخلاق را پیش چشم قرار دهیم و تنها وقتی میتوانم چیزی را باور کنیم که دلایل و شواهد آن باور را تأیید کنند. به این نظریه evidentialism یا شاهد گرایی گفته میشود.
خانم زاگزبسکی نظریه شاهد گرایی را از دو دیدگاه مورد نقد قرار میدهد. اول اینکه میزان غیراخلاقی بودن یک باور به زمینه یا context نیز بستگی دارد. مثلاً باور به سالم بودن کشتی میتواند برای به دریا فرستادن آن باشد، یا برای فرار از مالیات، یا صرفاً لاف زدن برای دوستان. در هر سه مورد این باور غیراخلاقی است ولی میزان غیر اخلاقی بودن آن کاملاً متفاوت است. دوم اینکه به جز شواهد، فضیلتهایی دیگر معرفتی نیز مهماند و نباید از اهمیت اخلاقی آنها غافل شد. فضیلتهایی مانند دقت، سعه صدر، انصاف فکری و فروتنی فکری را نیز باید در نظر داشت و برای روشن تر شدن موضوع به رمان تاوان اشاره میکند.
بخش سوم: اراده معطوف به باور
در برابر مقاله کلایفورد، ویلیام جیمز، پدر روانشناسی مدرن، دیدگاه دیگری دارد که بر اساس آن انسانها دو نوع اشتیاق معرفتی دارند. ویلیام جیمز در مقاله خود با عنوان “اراده معطوف به باور”، این دو اشتیاق را “رسیدن به صدق” و “پرهیز از کذب” عنوان میکند. محقق شدن هر کدام از این دو اشتیاق، استراتژی متفاوتی را طلب میکند. برای پرهیز از کذب نیاز است که کاملاً محافظه کارانه عمل کنیم که در نتیجه آن به حقیقت کمتری میرسیم. در صورتیکه برای رسیدن به حقیقت لازم است، لازم است کمی ریسک بپذیریم و باورهای بیشتر به دست آوریم. در مورد چگونگی برقراری تعادل بین این دو استراتژی، پاسخ قطعی وجود ندارد و میتواند برای هر کس متفاوت باشد.
چنانچه تمام شواهد خلاف یک باور را نشان دهد، اخلاق باور اقتضاء میکند که آن باور را نپذیریم، اصطلاحاً به این باور، یک باور خرد ستیز یا irrational گفته میشود. در صورتیکه شواهد آن باور را تأیید کند، مطابق اخلاق باور میتوانیم آن را بپذیریم و اصطلاحاً یک باور rational است. اما بسیاری از باورها نیز هستند که خرد گریز یا arational اند که دلایل و شواهدی نه به سود آنها هستند و نه به زیان آنها و مشخص نیست که کدام استراتژی را باید در برابر آنها در پیش گرفت.
بخش چهارم: یاوه گویی
فرانکفورت، در کتاب “در باب یاوهگویی”، یاوه را سخنانی میداند که توجه چندانی به صدق یا درستی آنها نمیشود. یکی از ویژگیهای جامعه لیبرال امروز، با وجود تمام مزیتهایی که دارد، این است که انسانها آزادند هر حرفی را بزنند و هر روز حرفهای بسیاری زده میشود که در مورد درستی آن فکر نشده است.
فرانکفورت در این کتاب، یاوهگویی را از دروغ گویی بدتر میداند، چرا که مردم نسبت به دروغگویی واکنش نشان میدهند، در صورتیکه از کنار یاوهگویی میگذرند و این میتواند یاوهگویی را به یک عادت تبدیل کند و کسی که به آن عادت کرد، چه بسا که دیگر نتواند سخت صدق بر زبان آورد.
ما انسانها چه حرفهای یاوهگو را باور کنیم، چه باور نکنیم از مطلوبیت زندگیمان کاسته میشود و لطمه خواهیم دید. یاوهگو نیز به دلیل اینکه به دنبال به دست آوردن باورهای صحیح نیست، از مطلوبیت زندگیاش کاسته میشود. چنانچه یاوهگویی در جامعهای رواج پیدا کند، حتی اگر عادت کنیم به آنها توجه نکنیم، از مطلوبیت زندگی کاسته میشود.
بخش پنجم: بحث تکمیلی در مورد تفاوت توجیه و توضیح
در باب تفاوت میان دلیل آوردن یا توجیه (justify) و توضیح (explain):
تفاوت اول: توجیه یعنی آوردنِ دلیل برای باورِ خود و توضیح یعنی گفتن اینکه چطور به چنان باوری رسیده ایم. توجیه از چراییِ درستیِ یک باور می گوید و توضیح از چگونگی رسیدن به آن باور می گوید.
مثال: چرا مسلمان هستم؟
توضیح: چون در یک جامعه مسلمان بزرگ شده ام و پدر و مادرم مسلمان هستند و این شد که من هم مسلمان شدم. توجه کنید که این توضیح در واقع پاسخ این پرسش است که چطور مسلمان شدید. اما این توضیح به درد توجیه مسلمان بودنِ تان نمی خورد. چون اینکه پدر و مادر یا جامعه عقیده ای را بپذیرند دلیل بر این نمی شود که شما هم آن عقیده را بپذیرید.
توجیه: چون اسلام کاملترین دین است. (به این دلیل مسلمانم)
تفاوت دوم: می شود توجیه را بازنگری کرد. ما بارها در زندگی، دلایلِ خودمان را برای اعتقاد به یک باور بازنگری و جرح و تعدیل وَ حتی تغییر داده ایم. همیشه دلایل یا توجیه های خودِ مان را بررسی کرده ایم ببینیم قابل دفاع هستند یا نه. مثلاً امروز به کمک برهان نظم اعتقادم به وجود خدا را توجیه می کنم و فردا این برهان را به دلیل سُست بودن رد می کنم و از برهان دیگری دفاع می کنم.
تفاوت سوم: توجیه یعنی حرف هایی که شما می زنید برای اینکه بگویید حق با من است که فلان باور را دارم یا فلان کار را کرده ام. حال آنکه توضیح درپی اثبات برحق بودن نیست. بلکه از شرایطی می گوید که شما را وادار کرده فلان باور را داشته باشید یا فلان کار را بکنید.
تفاوت چهارم: اگر باور من موّجه باشد آنوقت کسی من را نقد نخواهد کرد. مثلاً فرض کنید من محض تفریح و سرگرمی یک نفر را به قتل برسانم. در این حالت کار من توجیه ندارد. یعنی دلیلی که نشان بدهد حق با من است وجود ندارد. هرچند این کارِ من توضیحی دارد. مثلاً ممکن است مشکل روانی داشته باشم. اما فرض کنید من کسی را به قتل برسانم بخاطر اینکه دلایل و اسناد معتبری دارم که نشان می دهند این شخص من را به قتل خواهد رساند. در این حالت کار من موجّه است و دلایلی برای آن دارم و در عینِ حال کارم توضیحی نیز دارد. مثلاً اینکه می خواهم زندگی کنم و میل به زندگی باعث می شود اجازه ندهم کسی من را به قتل برساند.
تفاوت پنجم: هر کار یا باوری توضیحی دارد. اما چه بسا کارها و باورها که توجیه ندارند و احمقانه هستند و شخص برای آن ها دلیلی ندارد.
بحث اینجاست که نیچه به دلایل و توجیه اهمیت نمی دهد. برای او مهم نیست که شخص چه دلایلی برای برحق بودن این اعتقاد خود که خدا وجود دارد رو می کند. آنچه برای نیچه مهم است این است که شخص چگونه به این باور رسیده که خدا وجود دارد (یعنی توضیح).