جلسه هفتم – معرفت شناسی

بخش اول: مرحله سوم شکاکیت – برداشت مطلق از واقعیت

دو سناریوی مهم شکاکیت، پس‌روی بی‌پایان و نابغه شرور، و پاسخ‌هایی که به آنها دیده می‌شد را بررسی کردیم. اما سناریوی سومی برای شکاکیت مطرح می‌شود، که برخلاف دو سناریوی دیگر، بر اساس استدلال نیست. این سناریو که بر اساس شکاکیتی است که به دلیل تصور ما از جهان ایجاد می‌شود، به تعبیر برنارد ویلیامز، فیلسوف معاصر انگلیسی، عبارتست از “برداشت مطلق از واقعیت”. این درک مطلق از واقعیت چیست؟ موضوع این است که سوژه، فاعل شناسایی، می‌خواهد ابژه، متعلق شناسایی، را چنان که هست بشناسد، نه بر اساس جرح و تعدیل و تغییری که در آن داده است. واقعیت، از نظر برنارد ویلیامز، آن چیزی است که به تصور خداوند در می‌آید. تصور مطلق از واقعیت دو شرط دارد. اول اینکه باید تصویر منسجمی از ابژه معرفت داشته باشیم و دوم اینکه، ابژه معرفت باید جدا از فکر ما و تجارب و احساساتمان باشد. به عبارتی لازمه دانستن، داشتن تصور منسجم و بدون تناقضی از امری بیرون از ذهن است. شکاف میان ذهن و جهان بیرون، شکاکیت را فرا می‌خواند. در پاسخ به اینکه آیا امکان پل زدن بر این شکاف وجود دارد یا نه، دکارت می‌گوید امکان دارد، در صورتیکه از نظر فرد شکاک، چنین امکانی وجود ندارد. از نظر بسیاری از فیلسوفان، ما تنها به داده های حسی خود دسترسی داریم.

 

بخش دوم: شکاف میان ذهن و جهان بیرون

دلیل علاقه‌مندی انسان به پل زدن بر این شکاف این است که ما به طور طبیعی مایلیم که آنچه در محضر ذهنمان حاضر می‌شود، با آنچه در جهان بیرون است، یکی باشد، یا به عبارتی دچار توهم نباشیم. با این فرض که هر چه از جهان خارج می‌فهمم، به ذهن من وابسته است، این اتفاق می‌افتد که جهان در لحظه t1، با جهان در لحظه t2، اگر ادراک من فرق کند، متفاوت است. برخی از فیلسوفان اعتقاد دارند دسترسی به جهان خارج، چنانچه هست، محال است. برخی معتقدند ممکن نیست، مطلوب هم نیست. بعضی هم معتقدند که هم ممکن است و هم مطلوب. به این دسته آخر رئالیست ها گویند، مانند برنارد ویلیامز. بر اساس این اعتقاد، گرچه این موضوع را نمی‌توان ثابت کرد، اما بر اساس شواهدی، مانند علوم مختلف، می‌توان نشان داد که ما با واقعیت، همانطور که هست، ارتباط داریم.

 

بخش سوم: او.کی.باوزما و نابغه شرور

فیلسوفی به نام او.کی. باوزما، در مقاله‌ای معروف سناریوی نابغه شرور را در قالب یک داستان و دیالوگی که بین او و شخصی به نام مثلاً سهراب برقرار می‌شود بررسی می‌کند و سپس به برداشت مطلق از واقعیت می‌رسد. در پرده اول داستان، نابغه شرور سعی می‌کند سهراب را از طریق کاغذی کردن هر آنچه در اطراف اوست، فریب دهد. سهراب با لمس اشیاء متوجه غیرواقعی بودن آنها می‌شود و نابغه شرور لو می‌رود. باوزما یک نتیجه مهم می‌گیرد، اینکه لازمه توهمی بودن یک پندار، این است که بتوان فرق واقعیت و توهم را نشان داد. اما در پرده دوم داستان، نابغه شرور همه چیز را، به جز خودش و سهراب، نابود کرده و آنها را دوباره و دقیقاً مانند روز اول می‌سازد. نابغه شرور برای اینکه سهراب را متوجه توهم کند، سراغ او می رود و به او می‌گوید که دچار توهم هست و هیچ چیز اطرافش واقعی نیست و دیالوگ جالبی بین آن شکل می‌گیرد. نابغه‌ی شرور از حسی به نام حس حقیقت‌یاب صحبت می‌کند و به سهراب می‌گوید تنها اگر این حس را داشتی، متوجه توهمی بودن دنیای اطرافت می‌شدی. باوزما از این سناریو نیز نتیجه می‌گیرد که نابغه شرور در فریب سهراب شکست می‌خورد. استدلال باوزما این است که اگر دو زمان t1 و t2 را اینطور در نظر بگیریم که در t1 هنوز نابغه شرور چیزی را تغییر نداده، و در t2 نابغه‌ی شرور همه چیز را تغییر داده است، از آنجاییکه تجربه سهراب در هر دو زمان یکی است، فرقی نمی‌کند که دنیای اطراف او توهمی است یا واقعی.

 

بخش چهارم: نابغه شرور باوزما از دو دیدگاه

در سناریوی نابغه شرور باوزما، واژه‌ها را می‌توان از دو زمینه بررسی کرد، یکی زمینه معناشناختی (semantic) یا بحث معنایی واژه‌ها، و دیگری بحث متافیزیکی یا آنتولوژیک (هستی‌شناختی). مثلاً گل از نظر سهراب قبل از تخریب دنیای اطراف توسط نابغه شرور، بر اساس تجربه‌های خاصی که داشته است، معنی خاصی داشته است. پس از بازسازی دوباره نابغه شرور، نیز همان معنی را دارد. پس معنای واژه گل در هر دو جهان برایش یکی است. بنابراین سهراب به لحاظ معناشناختی فریب نخورده است، اما به لحاظ وجودی، یا آنتولوژی با دو موجود سر و کار دارد. باوزما معتقد است که از نظر آنتولوژی هم سهراب فریب نخورده است، چراکه خطا یا توهمی که قابل تشخیص نباشد را نمی‌توان خطا دانست. از دید باوزما از آنجاییکه بین واقعیت (ابژه) و سوژه (ذهن) پرده‌ای وجود دارد، بر اساس تجربیات و تصورات خود، قبلاً چیزی را به عنوان گل می‌شناختیم و بعداً نیز بر اساس تصورات و تجریبات آن را به عنوان گل می‌شناسیم. اما از دید خانم زاگزبسکی، این موضوع به معنی عدم فریب توسط نابغه‌ شرور نیست، بلکه به این برمی‌گردد که ما یک تصور خاص از واقعیت داریم و بین واقعیت و تصور ذهن شکاف می‌بینیم. به این دلیل می‌توان گفت که فریب نخورده‌ایم. یعنی فریب نخوردن به خاطر نبوغ نابغه شرور نبوده است، بلکه به خاطر پرده میان ذهن ما و واقعیت بوده است. بنابراین اگر قبول کنیم که فقط به تجربه‌های ذهنی خود دسترسی داریم، می‌توانیم بگوییم که فریب نخورده‌ایم.

 

بخش پنجم: پرسش و پاسخ

مشاهده همه افزودن یک یادداشت
شما
دیدگاه خود را وارد کنید
تمامی حقوق این سایت برای آرش کمالی محفوظ است.