جلسه پنجم – معرفت شناسی

بخش اول: شروع مرحله دوم حمله شکاکیت

خانم زاگزبسکی 3 مرحله حمله شکاکانه را در کتاب مطرح می‌کند. مرحله اول شکاکیت که در جهان باستان توسط پیرونی‌ها مطرح می‌شد، مبتنی بر پس روی بی پایان بود. این شکاکیت پیرونی تا زمان اگوستین یعنی تا قرن پنجم میلادی وجود داشت. از دوره آگوستین تا قرن 16 میلادی، شکاکیت کمی در محاق می رود. در قرن 17 مجدداً با زیر و رو شدن بسیاری از دیدگاه های ما به یمن انقلاب علمی، عصر شکاکیت آغاز می‌شود. با انقلاب کوپرنیک نظام خورشید محور، جای نظام زمین محور را می‌گیرد. پس به نظر می‌رسید که یک باور کننده با وجدان، هر چقدر هم که برای باورهای خود دلیل داشته باشد، باز این احتمال وجود دارد که باورهای وی بر خطا باشند.

دکارت در این عصر، شکاکیت را به صورت روشمند دنبال کرد. به این صورت که معتقد بود باید تک تک باورهایم را بیازمایم و ببینم آیا میخواهم این باورها را بپذیرم یا نمی‌خواهم.

 

بخش دوم: مکانیزم شک دکارت – خواب یا رؤیا

مکانیزم شک دکارتی به این ترتیب است: اگر فرضیه غیرمحالی مانند h داشته باشیم که با داشتن این فرضیه، باوری مانند b  نادرست باشد، آنگاه نمی‌توان به باور b یقین داشت.

اولین فرضیه شک دکارت این بود که در نظر بگیرید که همه ما آدمها در خواب هستیم. از آنجاییکه نمی‌توان این فرضیه را اثبات یا ابطال کرد، فرضیه h ، یعنی فرضیه خواب بودن، یک فرض ممکن است. و بر اساس h  این باور که کاری را داریم انجام می دهیم نادرست درمی آید. پس اگر فرضیه ای مانند h  داشته باشیم که درست باشد و بر اساس h  باور یا باورهایی در ذهن ما نادرست باشد، پس باور b  را به طور یقینی قبول نداریم. چنانچه هیچ فرضیه ممکنی وجود نداشت که باور b بر پایه آن، کاذب باشد، آنگاه آن باور یقینی است.

بر اساس فرضیه خواب دکارت، بسیاری از باورهای ما کاذب خواهند بود. اما باورهایی وجود دارند که حتی با فرض خواب هم نمی‌توان در آنها شک کرد. مثلاً این گزاره که پیراهنی سفید به نظرم می‌رسد، یا تصورات و استدلال‌هایی که در خواب هم می‌تواند وجود داشته باشد. بنابراین دکارت به این نتیجه رسید که این فرضیه، به اندازه کافی قوی نیست.

 

بخش سوم: مکانیزم شک دکارت – فرضیه نابغه شرور

دکارت به دنبال یک فرضیه قوی تر برای شک، فرضیه نابغه شرور را طرح کرد. به این صورت که  فرض کنید که نابغه‌ ای وجود دارد که بد جنس و بدخواه است و این قابلیت را دارد که ما را راجع به همه چیز فریب دهد، بی‌آنکه خود ما بفهمیم. این فرضیه محال نیست. نابغه شرور می‌تواند در تمامی باورهای ما توهم ایجاد کند. نسخه امروزی آن فیلم هایی مانند ماتریکس است.

با فرض وجود نابغه‌ شرور، می‌توانیم در باورهایمان شک کنیم. این سؤال مطرح شد که آیا با فرض وجود نابغه شرور، باز هم می‌توان از شکاکیت جان به در برد؟

 

بخش چهارم: تک باور یقینی؟ – می اندیشم پس هستم

برخی از باورهای ما حتی با وجود درستی فرضیه نابغه شرور، درست هستند. اگر حتی یک باور یقینی وجود داشته باشد، می‌توان بر روی این باور یقینی مبنا، باورهای خود را ساخت و کل درخت دانش را پیاده کرد. آن یک باور چیست؟ دکارت معتقد بود یک تک باور وجود دارد که یقینی است و نمی‌‌توان بر آن شک کرد و همه دانسته‌ها را می‌توان بر مبنای آن برپا کرد.

این مبنا چیست؟ “می‌اندیشم پس هستم”. حرف دکارت این است که حتی اگر نابغه شروری وجود داشته باشد، باز به یک چیز یقین دارم و آن اینکه منی هست که شک می‌کند. یا به عبارتی شک می کنم پس هستم.

اما فرضیه “می‌اندیشم پس هستم،” از ابتدا مصادره به مطلوب می کند. با گفتن می‌اندیشم، یعنی چیزی را پیش فرض گرفته‌ایم. دکارت موفق نیست از این فرضیه بیرون بیاید و کل فلسفه  جدید در حمله به دکارت شکل می‌گیرد.

 

بخش پنجم: معیار سخت گیرانه نابغه شرور

در برابر فرضیه نابغه شرور، خانم زاگزبسکی سؤالی را مطرح می‌کند. اینکه این فرض علمی-تخیلی، معیار زیاد سخت گیرانه‌ای برای دانسته های ما و داشتن معرفت نیست؟

مثلاً فرض کنید فرهاد برادر دو قلویی کاملاً شبیه به خود دارد. اگر شما فرهاد را در خیابان ببینید و اگر نتوانید فرهاد را از برادر دوقلویش، فرزاد،  تشخیص دهید،  نمی‌توانید ادعا کنید که فرهاد را دیده‌اید. خانم زاگزبسکی در این مثال فراتر می‌رود و اشاره می‌کند که با فرض احتمال وجود برادر دو قلو، وکیل یک مجرم می‌تواند به این موضوع استناد کند و شهادت را زیر سؤال ببرد. اما هیئت منصفه دادگاه این فرض را نمی‌پذیرد و برای داشتن برادر دوقولوی همزاد دنبال دلیل و اسناد می‌رود. در صورتیکه در مورد نابغه شرور، هیچ روشی برای تحقیق و رد یا پذیرفتن آن وجود ندارد.

بنابراین پاسخی به این سؤال که آیا فرضیه نابغه شرور، سخت‌گیرانه است یا نه،  نمی‌توان داد چراکه در زندگی عادی موردی شبیه آن نداریم.

 

بخش ششم: اصل بستار معرفتی و برهان بستار نابغه شرور

با پذیرفتن اصل بستار معرفتی، که به نظر می‌رسد اصل شعور پسندی است، فرض نابغه شرور بسیار جدی می‌شود. اصل بستار معرفتی به این ترتیب است که اگر شخصی بداند که p مستلزم q  است، آنگاه اگرp  را بداند q را هم می‌داند. این اصل با اصل دیگری هم وزن است: که اگر بداند p مستلزم q است، اگر q را نداند، p را هم نمی‌داند. بر اساس این فرض، برهان بستار نابغه شرور به این شکل و با سه مقدمه، استدلال می‌شود.

مقدمه 1: اگر بدانم p  مستلزم not q است. آنگاه اگر ندانم که not q ، نمی دانم که p.

مقدمه 2: می‌دانم که p مستلزم not q است.

مقدمه :3 نمی‌دانم که not q

از اینها نتیجه می‌شود که not p.

پس اگر اصل بستار را بپذیریم و بپذیریم که می‌دانیم هر باوری نسبت به بدن خود یا پیرامونمان مانند “این دستم است” مستلزم این است که نابغه شرور من را فریب ندهد و از طرفی نمی‌دانم که نابغه شرور من را فریب نمی‌دهد، یه این نتیجه می‌رسم که نمی‌دانم این “دستم است.”

مشاهده همه افزودن یک یادداشت
شما
دیدگاه خود را وارد کنید
تمامی حقوق این سایت برای آرش کمالی محفوظ است.