جلسه چهارم – کتاب معرفت شناسی

بخش اول:  شکاکیت، دشمن معرفت شناسی

هنگامی که انسان برای رسیدن به هدف خاصی تلاش می‌کند، با حالت‌های مختلفی رو به رو می‌شود. یا در رسیدن به آن هدف موفق می‌شود، یا به آن هدف نمی‌رسد. اما حالت سوم و البته بدتری نسبت به دو حالت قبل وجود دارد و آن اینکه نمی‌‌فهمد در رسیدن به آن هدف موفق بوده است یا نه. چنانچه هدف رسیدن به  فضیلت‌های معرفتی مانند باور صادق، باور موجه  و یا دانش و معرفت باشد، این حالت، شکاکیت نامیده می‌شود.

شکاکیت انواع و درجات مختلفی دارد. در برخی موارد، ما انسانها به حافظه‌ی خود و به درستی تجربه‌های خود شک می‌کنیم. شهادت‌های عینی ممکن است خطا باشد و می‌توان به آنها شک کرد. به دلیل رواج یاوه‌گویی و یا امکان دروغ‌گویی، به آنچه دیگران تصدیق می‌کنند، نیز می‌توان شک کرد. استقرا، یکی از شیوه‌های فکری که ما را به دانش زیادی رسانده‌ است، توسط دیوید هیوم مورد شک قرار گرفته است. او معتقد بود که نمی‌توان از آنچه در گذشته اتفاق افتاده است، به نتیجه‌ای برای آینده رسید. این در حالی است که نگاه شکاکانه به استقرا، تهدید جدی برای علم به حساب می‌آید. بسیاری از مسائل فلسفی مانند جبر و اختیار، جاودانه بودن و حوزه‌های متافیزیکی عمدتاً مجال شک‌ اند.

شکاکیت افراطی به این می‌پردازد که انسان در مورد اغلب باورهای خود دارای جهل مرکب است.

 

بخش دوم:  دو وضعیت دید شکاکانه

نگاه شکاکانه به مسئله‌ای مانند وجود اختیار، یک نفر را در این وضعیت قرار می‌دهد که باور دارد دارای اختیار است، نمی‌داند که واقعاً دارای اختیار است و می‌داند که نمی‌داند دارای اختیار است. اما در مقابل این امکان که یک نفر در ماشین واقعیت مجازی زندگی می‌کند، وی را در مورد اغلب باورهایی که درباره‌ی جهان پیرامون خود و بدن خود دارد در وضعیت دیگری قرار می‌دهد. در این وضعیت دوم، وی باور داردکه مثلاً روی صندلی نشسته است. نمی‌داند که روی صندلی نشسته است و نمی‌داند که نمی‌داند روی صندلی نشسته است. وضعیت اول، جعل بسیط و وضعیت دوم، جهل مرکب است.

خانم زاگزبسکی، با این استدلال که برای ما مهم است جهان کمابیش همان چیزی باشد که فکر می‌کنیم،  وضعیت دوم را بدتر از وضعیت اول می‌داند.

 

بخش سوم:  سرچشمه های شکاکیت

در این فصل و فصل بعد، خانم زاگزبسکی به توصیف 3 مرحله از حمله شکاکیت به معرفت و پاسخ‌هایی که معرفت شناسان به آنها داده‌اند می‌پردازد.

مرحله اول که قدمت بیشتری به دو مرحله‌ی دیگر دارد، “پس روی بی‌پایان دلایل” گفته می‌شود که توسط پیرون، در یونان باستان شکل گرفت. مرحله دوم، شکاکیت دکارتی است که مبنای آن امکان وجود نابغه‌ی شروری است که ما  را در مورد تک تک تجربه هایمان فریب می‌دهد. مرحله‌ سوم حمله شکاکانه، برداشت مطلق از واقعیت است که با دو مرحله‌ قبل کاملاً متفاوت است و خانم زاگزبسکی در فصل سوم کتاب به آن پرداخته است.

 

بخش چهارم:  پس روی بی پایان دلایل

شکاکیت پیرونی در جهان باستان توسط پیرونی‌ها دفاع می‌شد و بعد به رواقیون هم رسید. روند استدلال آنها بر این بود که تنها زمانی می‌توانیم یک باور را موجه بدانیم که شواهد و دلایل کافی برای آن وجود داشته باشد. پس باور P را موجه می دانم وقتی دلیل E برای آن وجود داشته باشد. برای اینکه دلیل E را بدانم باید با یک E1 توضیح داده شده باشد و این زنجیره در جایی تمام نمی‌شود و تا بینهایت ادامه دارد. به همین دلیل به آن پس روی گفته می‌شود که همان تسلل در بین فیلسوفان اسلامی است.

 البته پیرونی‌ها به جنبه درمانی فلسفه اعتقاد داشتند و مدعی بودند که تعلیق شکاکانه باور منجر به سرخوشی می‌شود. اعتقاد آنها این بود که خاصیت درمانی حالت‌های شکاکانه به خودی خود انسان را به حالت آتاراکسیا (سکینه یا آرامش) می‌رساند که البته فلاسفه امروز این استدلال را قبول ندارند.

 

بخش پنجم:  راه حل های پاسخ به پس روی بی پایان

در پاسخ به برهان پس‌روی بی‌پایان، فلاسفه سه نوع راه حل را مطرح کرده‌اند: مبنا گرایی و انسجام گرایی و بی‌پایان گرایی

راه حل اول که به مبناگرایی معروف است بر این اساس است که برخی از باورهای ما، باورهای مبنا هستند. در راه حل دوم یا انسجام گرایی، شبکه‌ای از باورها وجود دارد که در یکدیگر چفت و بست شده‌اند. مطابق راه حل سوم، یا بی‌پایان گرایی، برهان پس روی بی‌پایان مشکل ساز نیست.

 

بخش ششم:  مبناگرایی

مبناگرایان بر این باورند که برخی از باورهای ما، باورهای مبنا و برخی دیگر باورهای غیرمبنا می‌باشند و پس‌روی بی‌پایان به مجموعه‌ای از باورهای مبنا ختم خواهد شد.

برخی از مبناگرایان بر این باورند که باورهای مبنا، خود توجیه گرند، یعنی خودشان خودشان را توجیه می‌کنند. برخی دیگر معتقدند که باورهای مبنا اصلاً نیازی به توجیه ندارند یا اینکه با چیزی توجیه می‌شوند که از جنس باور نیست، مثلاً با یک تجربه که خودش نیازی به توجیه ندارد. تعداد زیادی از فیلسوفان باورهای پایه را باورهای یقینی می‌دانند. البته لازم است تعریف صحیحی از یقین داشته باشیم. طبق نظر دکارت، یقین حالتی است که در آن نمی‌توانیم به باور خود شک کنیم.

نقدی که به مبناگرایی وارد می‌شود، این است که قابلیت آن را دارد که پس روی را با چیزی دلبخواه پایان دهند.

 

بخش هفتم:  انسجام گرایی و بی پایان گرایی

در انسجام گرایی، شبکه‌ای از باورها داریم که یکدیگر را توجیه می‌کنند. زنجیره توجیه می‌تواند مانند یک چرخه یا یک شبکه پیچیده باشد. آنچه تک تک باورهای چنین شبکه‌ای را توجیه می‌کند، صرفاً ارتباط آن باورها با چند شاهد و دلیل نیست. دلیل موجه بودن آنها این است که همه‌ شواهد موجود روی هم رفته دارای ویژگی انسجام اند. در نظریه انسجام، فرآیند توجیه یک فرآیند خطی نیست، بلکه فرآیندی کل نگرانه است. نقدی که انسجام‌گرایی وارد می‌شود این است که موجب دوری شدن توجیه‌های ما می‌شود.

پیتر کلاین با توجه به نقدهای مبناگرایی و انسجام‌گرایی، نظریه بی‌پایان گری را مطرح می‌کند. بر اساس این نظریه، باور موجه را زنجیره‌ بی‌ پایانی از دلایل توجیه می‌کند.

مشاهده همه افزودن یک یادداشت
شما
دیدگاه خود را وارد کنید
تمامی حقوق این سایت برای آرش کمالی محفوظ است.